ضرب المثل
ضَرْبُالْمَثَل، یا مَثَل، از انواع مشهور ادبی. مثل کلمهای عربی، و به معنی شبیهبودن چیزی به چیزی دیگر، یا به معنی راستایستاده و برپای آمده است ( المنجد). برای واژۀ مثل در فرهنگهای فارسی، ازجمله فرهنگ معین (ذیل واژه) و لغتنامۀ دهخدا (ذیل واژه) معانی: مانند و شبیه، برهان و دلیل، مطلق سخن و حدیث، پند و عبرت، نشانه و علامت، صفت، سخن، قصه، داستان، ضربالمثل، داستانهای تمثیلی، سرمشق، سرگذشت و داستان عبرتانگیز درج شده است.
معادل یا مترادف مثل یا ضربالمثل در فارسی، «داستان» یا «دستان» است؛ ازاینرو، احمد بهمنیار مجموعۀ امثال خود را داستاننامۀ بهمنیاری نامیده است. در شاهنامه، «داستان» و «داستانزدن» در معنی مثل و مَثَلآوردن آمده است، ازجمله: یکی داستان زد بر این شهریار / که دشمن مدار ارچه خرد است، خوار (فردوسی، 2 / 184، نیز حاشیۀ 1)؛ برین داستان زد یکی رهنمون / که مهری فزون نیست از مهر خون (همو، 2 / 239).
در ترجمۀ تفسیر طبری در بیشتر موارد، «داستان» در ترجمۀ «مثل» آمده است: «چون داستان دانهای است که بروید هفت خوشه، اندر هر خوشه، صد دانه» (1 / 171).
در کتاب زیب سخن اشاره شده است که در قدیم به مثل «نیوشه» میگفتهاند (نشاط، 1 / 183). نیوشه به معنی گوشفرادادن به سخن دیگران از پس دیـوار است و ملکالشعرا بهار در حاشیۀ نسخۀ خطی خود از لغت فرس اسدی، نیوشه را مترادف مثل سائر آورده است (نک : معین، ذیل واژه).
بنابر پژوهش علیاصغر حکمت (ص 118) واژۀ مثل 81 بار در معانی حکایات تمثیلی، داستانهای تاریخی، محل تأمل و عبرت، شبیه، صفت و نمونۀ کامل در قرآن کریم به کار رفته است.
مؤلف لسان العرب «مِثْل» و «مَثَل» را در لغت به یک معنی، و در مفهوم «شِبْه» و «شَبَه» آورده است (ابنمنظور، ذیل واژه). با این تفاوت که «مَثَل» تشابه در معانی معقول، و «مِثْل» تشابه در اشخاص محسوس است (ابنقیم، 18). «تمثیل» نیز در معنی «مَثَلآوردن» است؛ زیرا همانندی چیزی را به چیزی دیگر نشان میدهد. شمس قیس رازی تمثیل را مترادف مثل آورده است (ص 273-274). این دو واژه در متون قدیم فارسی و عربی برای داستانهای حیوانات به کار میرفته است؛ چنانکه در کلیله و دمنه در تمامی موارد، مثل در معنی داستان به کار رفته است. داستانهای کلیله و دمنه، بیشتر با گزارههای قالبی «این مثل بدان آوردم که ... » و «بیان کند مثل آنکه ... » آغاز میشود (ص 172، 260).
علیاصغر حکمت بین مَثَل و ضربالمثل تفاوت قائل شده است و مینویسد: ضربالمثل از دو واژۀ ضرب (زدن، بیانکردن) و مثل تشکیل شده است. «کلمۀ ضرب درمورد مثل به معنی ایقاع و بیان آن است و این کلمه را برای زدن مثل از آنجا گرفتهاند که تأثیر نفسانی و انفعال و هیجانی که از آن در خاطر حاصل میشود، مثل آن است که در گوش شنونده سخن را بکوبند؛ چنانکه اثر آن در قلب وی نفوذ کند و به اعماق روح او بازگردد» (ص 48).
معمولاً مثل و ضربالمثل را مترادف یکدیگر به کار میبرند، اما مثل اعم از ضربالمثل است؛ ضربالمثل کاربرد، بیان و استفاده از مثل است؛ یعنی هرگاه شخصی در مقام استفاده از مثل در موقعیت یا شرایطی خاص برآید، از مثل استفاده میکند که به آن ضربالمثل میگویند.
مُبرّد، از علمای نحو و لغت عرب (210-285 ق / 825- 898 م)، مثل را سخنی میداند رایج که بهوسیلۀ آن حال دوم را به حال اول، یعنی حالت موجود را به حالتی که سابقبرآن و شبیه بدان بوده است، تشبیه مینمایند. حال دوم یا حالت موجوده، مشبه، و حال اول یا حالت سابقه مشبهٌبه است (نک : ذوالفقاری، فرهنگ ... ، 1 / 21). راغب اصفهانی (د 502 ق / 1109 م) نیز مثل را قولی میداند دربارۀ چیزی که شبیه است به قولی دربارۀ چیز دیگر تا یکی آن دیگری را بیان و مجسم نماید (ص 758- 759). همچنین میدانی (د 518 ق / 1124 م) بر جنبۀ تشبیهی مثل تأکید دارد (1 / 6؛ برای آشنایی با تعریف مثل از دیدگاه دیگر لغتشناسان عرب، نک : حکمت، 48- 49؛ بهمنیار، «یج» ـ «یو»).
در میان دانشمندان ایرانی، محمد بن عبدالخالق میهنی، مثل را چنین تعریف میکند: «مثل سخنی پسندیده و کوتاه بُوَد کی به روزگار در واقعهای گفته باشند و امروز همان عبارت بر امثال آن میرانند؛ چنانکه به جای آنکه گویند: ... من در این کار صاحب واقعهام تو نظارگی، مثل آرد کی: مرا دل میسوزد و تو را دامن» (ص 36).
شمس قیس رازی تمثیل را در معنی مثل آورده، و آن را چنین تعریف کرده است: «و آن هم ازجملۀ استعارات است الا آنکه این نوع، استعارتی است به طریق مثال یعنی چون شاعر خواهد کی به معنیای اشاراتی کند، لفظی چند کی دلالت بر معنیای دیگر کند بیارد و آن را مثال معنی مقصود سازد و از معنی خویش بدان مثال عبارت کند و این صنعت خوشتر از استعارت مجرد باشد؛ چنانکه گفتهاند: کرا خرما نسازد خار سازد / کرا منبر نسازد دار سازد» (ص 273).
دهخدا بهواسطۀ احتیاط و وسواس، بر تألیف خود، امثال و حکم، هیچ مقدمهای ننوشت؛ زیرا در زبان فرانسوی برای مثل 17 معنی یافته، که هیچیک را برای تشخیص درست مثل کافی ندانسته بود. او حتى در نامهنگاری به فرهنگستان فرانسه نیز پاسخی قانعکننده نیافت (نک : ذوالفقاری، همان، 1 / 221)، لیکن در نوشتههای پراکندۀ دهخدا این تعریف دیده میشود: «مَثَل تشبیهکردن معقولی یا امری انتزاعی و یا محسوسی به محسوسی، یا عبارتی کوتاه و نسبتاً فصیح است برای روشنکردن یا اثر زیادهدادن به معقول» (ص 27).
احمد بهمنیار دقیقترین تعریف را ارائه میدهد: «مثل جملهای است مختصر، مشتمل بر تشبیه یا مضمون حکیمانه که بهواسطۀ روانی الفاظ، روشنی معنی و لطافت ترکیب بین عامه مشهور شده، و آن را بدون تغییر یا با تغییر جزئی در محاورات خود به کار برند» (ص «یو»).
همایی مثل را عبارت نغز پرمعنیای میداند که شهرت یافته، یا درخور شهرت و قبول عامه باشد؛ اعم از اینکه مبتنیبر قصه یا داستان باشد و مورد و مضرب داشته، یا نداشته باشد (ص 195).
از تأمل در تعریفهای یادشده درمییابیم که مثلنگاران و مثلشناسان و علمای بلاغت ایرانی و غیرایرانی هریک به ابعادی از خصایص، فواید و کارکردهای مثل اشاره کردهاند که شامل 16 ویژگی است: 1. ایجاز و کوتاهی، 2. شهرت و رواج در میان مردم، 3. جنبههای اندرزی، 4. روشنی و درستی معنا، 5. حسن تشبیه، 6. حسن تأثیر و جاذبه، 7. جملهایبودن، 8. تکیه بر تجربه، 9. شمول و کلیت، 10. جنبۀ کنایی، 11. انعکاس اندیشه و آینۀ زندگی، 12. روانی لفظ و سادگی، 13. کاربرد وسیع، 14. جنبۀ استعاری، 15. تغییر شکل، 16. نامعلومبودن پدیدآورنده (برای شرح این ویژگیها، نک : ذوالفقاری، همان، 1 / 22-42).
مهمترین ویژگی مثل از نگاه دانشمندان یکی جنبۀ ایجاز و کوتاهی مثلها ست و دیگر، بُعد اندرزی آن که در اغلب تعاریف بر آن تأکید شده است؛ درعوض، به برخی از ویژگیهای دیگر چون جنبۀ استعاری، اقناعکنندگی، فصاحت و بلاغت و سادگی زبان، کمتر توجه شده است و به خصایص مهمی چون آهنگ و وزن نیز در هیچیک از تعاریف، اشاره نشده است.
براساس ویژگیهای یادشده، این تعریف جامع را میتوان ارائه داد: مثل جملهای است کوتاه، مشهور و گاه آهنگین، حاوی اندرزها، مضامین حکیمانه و تجربههای قومی مشتمل بر تشبیه، استعاره یا کنایه که بهدلیل روانی الفاظ، روشنی معنا، سادگی، شمول و کلیت، در میان مردم شهرت و رواج یافته است و آن را با تغییر یا بدون تغییر به کار میبرند.
از میـان ویژگیهای شانـزدهگانۀ یـادشده، به دو مـورد آخر که ارتباط بیشتری با ادبیات عامه دارد، اشارهای مختصر میشود:
نخست اینکه، مثلها، روایاتی بسیار دارند، خلاف مثلهای عربی که تغییر در آنها را جایز نمیدانند: «الامثال لاتُغیِّـرُ» (قطامش، 201). این موضوع، یکی از تفاوتهای مثل فارسی با عربی است. مثل معروف «مرگ میخواهی، برو گیلان»، به شکلهای دیگر نیز در مناطق مختلف ایران کاربرد دارد: مرگ میخواهی، برو بهاباد (کرمانی)؛ مرگ میخواهی، برو هکون (جهرمی)؛ مرگ میخواهی، برو گرواز (گرباس ده) (گیلانی)؛ مرگ میخواهی، برو تهران، کک میخواهی، برو گیلان (مازندرانی)؛ مرگ میخواهی، برو گیلان، دینداری، برو دادگاه (الاشتی)؛ مرگ میخواهی، برو گیلان، کرباس میخواهی، برو ابرقو (زرقانی) (ذوالفقاری، همـان، 2 / 1676). این مثل در هر منطقهای، باتوجهبه مقصود و شرایط مورد نظر آنجا درآمده است. در 3 مثل اخیر، بخشی افزوده نیز وجود دارد که این پارۀ افزوده سبب توازن و آهنگینشدن و افزایش بار معنایی آن نیز شده است.
یکی از ویژگیهای ادبیات عامه، فراوانی روایات است که در افسانـه، ترانـه، متل، چیستان و لالایی هم میتوان دید (نک : ه د، ادبیات شفاهی). مثلها هم که بخش مهمی از ادبیات عامه را تشکیل میدهند، این ویژگی را در خود دارند.
هر مثل که نزد مردم اهمیتی بیشتر داشته باشد، نظایر بیشتری نیز دارد. گاه این نظیرها از طریق اخذ و اقتباس وارد امثال فارسی میشوند. طبیعی است که ملتها براثر عواملی چون ترجمه، سفر و بازرگانی از امثال یکدیگر تأثیر میپذیرند. هرچه میزان ارتباط فرهنگی اقوام و ملتها بیشتر باشد، این تأثیرپذیری بیشتر خواهد بود. ایرانیان و اعراب بهواسطۀ نزدیکی فرهنگی و دینی، بر هم تأثیر بیشتری گذاردهاند تا فرهنگهای دیگر.
ویژگی دیگر مربوط به پدیدآورندۀ مثل و زمان ایجاد آن است. مثل مانند سایر انواع ادب عامه پدیدآورندۀ معین و مشخصی ندارد. دهخدا امثال را حکمت توده میداند که عوام در ایجاد آن کوشیدهاند. وی مینویسد: «آنقدر که عامه به ایجاد آن (امثال) میکوشند، اهل ادب از شعر و نثر، در آن سعی ندارند»، و نتیجه میگیرد که «در هر ملت که امثال بیشتر است، نشانۀ سعۀ فکر عامۀ آن ملت است» (نک : دبیرسیاقی، 14). بهمنیار نیز معتقد است «این امثال را در روزگاران گذشته مردمانی باذوق و حساس و شوخطبع و نکتهسنج و علاقهمند به تربیت و هدایت خلق ساختهاند» (نک : ذوالفقاری، همان، 1 / 42).
تفاوت مثل با برخی گونههای زبانی و ادبی
آنچه زبانزد و مشهور میشود، مثل نیست. یکی از خطاهای مثلنگاران آن است که کنایات، عبارتهای کلیشهای و زبانزدها و اصطلاحات عامیانه، کلمات قصار و حکمتها، جملات بزرگان، اشعار معروف، متلها و باورهای عامه را نیز جزو امثال میآورند. دانستن تفاوت هریک از گونههای یادشده با مثل، به ما کمک میکند که مرز آنها را با مثل مشخص کنیم.
یک راه درست شناخت ضربالمثل آن است که بدانیم چه گونههایی را نمیتوان مثل دانست. مواردی که نمیتوان آنها را مثل به شمار آورد، اینها ست:
1. زبانزد
اصطلاحات گفتاری، تعابیر، کلیشههای زبانی و ترکیبات خاصی در میان گفتار و نوشتار گویشوران هر زبان میآیند و تکرار میشوند. این تعابیر و اصطلاحات و کلیشهها را «زبانزد» مینامیم و همۀ آنها میتوانند در حکم مدخلی از لغتنامه به شمار آیند؛ زیرا فقط یک ویژگی مثل را دارند که آن هم شهرت و رواج است و بقیۀ ویژگیهای مثل را ندارند. زبانزدها بسیار متنوعاند. در اینجا به چند نمونه از آنها و تفاوتشان با مثل اشاره میشود:
1-1. رجزها: سگخور؛ به کوری چشم بدخواه؛ زرشکْ هسته داره، آبش مزه داره.
1-2. تهدیدها: فیل باشی، عاجت را میشکنم؛ بلایی سرت بیاورم، کلاغهای آسمان به حالت زار بزنند.
1-3. خوابگزاریها: اگر در خواب بینی مرغ و ماهی، به دولت میرسی خواهی نخواهی.
1-4. سوگندها: این تن بمیرد.
1-5. دعاها: الٰهی داغ به دل نبینی.
2. حکمت و کلمات قصار
در برخی از کتابهای ضربالمثل، گاه برخی حکمتها را بهعنوان مثل ضبط کردهاند. کلمات قصار بزرگان، اغلب حکمت است نه مثل. تنها وجه اشتراک مثل و حکمت جنبۀ اندرزی آنها ست. مثل با حکمت این تفاوتها را دارد: در مثل، گوینده مشخص نیست، اما در حکمت معمولاً مشخص است؛ مثل حاصل تجربیات مردم، اما حکمت براساس عقل و اندیشۀ متفکران است؛ ژرفساخت مثل بر تشبیه است، اما در حکمت تشبیهی دیده نمیشود؛ هدف مثل، دلیلآوردن، اما هدف حکمت، پند و راهنمایی است.
علیاکبر دهخدا نام کتاب خود را امثال و حکم قرار داده است؛ زیرا بسیاری از مواردی که نقل میکند، حکمت است نه مثل، و خود نیز بر این نکته واقف بوده، و تفاوت آنها را چنین دانسته است: مثل تشبیه معقول به محسوس است در عبارتی کوتاه و فصیح، برای نیکو تصویرکردن معقول در ذهن با تأثیر زیادهدادن به آن؛ اما حکمت عبارتی فصیح و قصیر باشد که حاوی قاعدۀ طبیعی یا عقلی و یا وضعی باشد، و بهتسامح عامه هر دو را مثل گویند. مثال برای نوع اول: «آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم»، معقول (مشبه)، مقصود حاصل متکلم است و محسوس (مشبهٌبه)، آب در کوزه یا تشنهلبی است. گاه مثل و حکمت باهم ترکیب میشوند؛ مانند: «آواز سگان کم نکند رزق گدا را» منع مخالف را به آواز سگان و نفع خویش را به رزق گدا تشبیه کرده است (دهخدا، 27)؛ بنابر تفکیک و تفاوت یادشده، دو عبارتِ «خردمند باشید تا توانگر باشید» و «دوست نیک، گنجی بزرگ است» را نمیتوان مثل دانست.
البته ممکن است برخی حکمتها براثر رواج و کاربرد زیاد بهصورت مثل درآیند؛ جملۀ «صلاح مملکت خویش خسروان دانند»، گرچه در ابتدا حکمت بوده، لیکن براثر تکرار و رواج بهصورت مثل درآمده است. بنابراین از میان تمامی مشخصهها، رواج در تفاوت میان مثل و حکمت مهمتر و تعیینکنندهتر است؛ چنانکه ابنقیم جوزیه نیز میگوید: «هرگاه کلمهای رواج یافت و منتشر شد و مدت زیادی بر زبانها جاری گشت، مثل میشود؛ اما اگر سخنی صائب از تجربه برخاسته باشد، ولی بر زبانها جاری نباشد، آن را حکمت مینامند» (ص 18).